آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

نکاشی !!!!

سلام جوجه کوپولوی من                                                                                                        &nbs...
18 مرداد 1393

یه روز اقا خرگوشه .....

نفس من سلام دیروز بخاطر چند روز تعطیلی عید فطر خاله جون شیما عزیز اومده بودن خونه مامان جون و مثل همیشه سایه مهربونیشون از دختر ناز ما دریغ نکردن و 2 تا خرگوش خیلی خوشگل کوچولو برای شما و کبریا جونی اورده بودن وای که چقدر شما عاشقشون شدید فیلمای شما خیلی دیدنی هست حیف که بلد نیستم بذارم توی گروه ...... خیلی بامزه ذوق میکردی اصلا نمیدونستی چکار کنی دور قفس میچرخیدی اولش که صداشون میکردی پیشی بعد بهت گفتم این پیشی نیست گفتی تووووتو    وقتی بهت گفتم خرگوش هست شروع کردی شعر یه روز اقا خرگوشه دوید دنبال موشه رو خوندن فدات بشم انقدر شما هیچان داشتی که همون دورت جمع شده بودیم و با لبخند تماشات میکردیم شاهک...
9 مرداد 1393

گل 21 ماهه من

سلام نازگلم دختر زیبای من گل مامان چند وقتیه که خیلی تغییر کردی نمیدونم من یهو متوجه تغییرات شدم یا شما خیلی ناگهانی رفتارت عوض شد گاهی تعجب میکنم که شما کی اینقدر بزرگ شدی ماشالا نمیدونم از کجا شنیدی وقتی میشینی میگی اخی وقتی به چیزی میخوری یا زمین میخوری حتما میگی یا ع لی   ..... الهی علی نگهدارت باشه مادر هر جک و جونوری ببینی بهش  سلام  میکنی و از اونجایی که به حمایت از پرندگان علاقه داری هر روز یه مشت پر برنج میریزی توی تراس تا تووووتو ها بخورن الهی قربون قلب مهربونت بشم من وقتی حوصلت سر میره میری کفشاتو خودت پا میکنی و میگی بریم مدام منو صدا م...
6 مرداد 1393

آلرژی

خدایا شکرت   سلام آوینا دوست داشتنی من   امروز روز خیلی پر استرسی بود ظهر هر کاری کردم نخوابیدی فکر کردم چون هوا بیش از حد گرمه همش دستت روی شکمت بود  به سرم زدم لباسات بیرون بیارم یهو برق از سرم پرید الهی بمیرم دو طرف پهلوت  شکمت زیر بغلت و گوشه ران قرمز بود نمیدونم علتش چی بود شاید پمپرز وای خدا گریم گرفته بود خیلی هل شدم نمیدونستم چکار کنم خارش داشت سریع برات کرم زدم بعدم زود به مطب دکترت زنگ زدم اما هنوز زود بود تا ساعت 5 بالای 30 بار به دکترت زنگ زدم همش به ذهنم میرس...
6 مرداد 1393

عسلم 21 ماهه شد

پاره تن مادر 21 ماهه شد و 21 ماه زندگی ما رو با وجودش پر برکت کرد امیدوارم 210 سال با تن سالم و لب خندون زندگی کنی ماه من تولد 21 ماهگیت مبارک       ...
6 مرداد 1393

کاردستی شقایق و آوینا

سلام دختر هنرمندمممممم عزیزدلم چند روز قبل داشتم ته کمد دنبال کتاب میگشتم که یهو چشم به دفتر مهد افتاد اخه من قبلا مربی مهد کودک بودم دفتر و بیرون اوردم و کلی یاد گذشته کردم و کلی ازش ایده گرفتم خلاصه همون روز رفتم برات کاغذ رنگی و چسب و قیچی و برچسب گرفتم و فرداش با کلی ذوق با دخترم کاردستی درست کردیم اینم شد نتیچش           البته اضافه میکنم که کار با قیچی من انجام دادم و کار چسباندن آوینا خانم من که از نتیچه مشارکت و همکاری مادر و فرزندی راضی هستم شما چطور ؟؟؟   ...
31 تير 1393

روزانه های 20 ماهگی دلبر

سلام گل نازم چند وقتیه که خانمی من سحر خیز شده که صبح حوالی ساعت 8 تا 9 بیدار میشی و تا چشمای قشنگو باز میکنی میگی سلام دستای قشنگتم تکون میدی عزیزم منم بغلت میکنم و عرق بوسه میکنمت مهربونم شما هم دستاتو سفت حلقه میکنی دور گردنم و اینجوری یه صبح زیبا و دل انگیز شروع میشه بعدم میدوی توی اتاقت و به میمون یا بقول شما مومون و دزد دریایی که به تخت وصل کردم میگی سلاااااام دختر کوچولوم فورا میگه بازی ما هم اطاعت امر میکنیم گاهی نقاشی گاهی اب بازی گاهی توپ بازی گاهی بدو بدو گاهی تاب خلاصه تا ظهر بازی ادامه داره تا اینکه دخملی خسته میشه و میای پیشم و میگی پوووسووونی منم سریع پستونکتو میشورم و دوتایی میریم توی تخت شما دراز میکشیم منم...
31 تير 1393