آوینا عسلی . کبریا گلی . مرسانا ناز . پرند عزیز . پویات جون
یه روز اقا خرگوشه .....
نفس من سلام دیروز بخاطر چند روز تعطیلی عید فطر خاله جون شیما عزیز اومده بودن خونه مامان جون و مثل همیشه سایه مهربونیشون از دختر ناز ما دریغ نکردن و 2 تا خرگوش خیلی خوشگل کوچولو برای شما و کبریا جونی اورده بودن وای که چقدر شما عاشقشون شدید فیلمای شما خیلی دیدنی هست حیف که بلد نیستم بذارم توی گروه ...... خیلی بامزه ذوق میکردی اصلا نمیدونستی چکار کنی دور قفس میچرخیدی اولش که صداشون میکردی پیشی بعد بهت گفتم این پیشی نیست گفتی تووووتو وقتی بهت گفتم خرگوش هست شروع کردی شعر یه روز اقا خرگوشه دوید دنبال موشه رو خوندن فدات بشم انقدر شما هیچان داشتی که همون دورت جمع شده بودیم و با لبخند تماشات میکردیم شاهک...
نویسنده :
شقایق
14:13
1 سال و 9 ماه
گل 21 ماهه من
سلام نازگلم دختر زیبای من گل مامان چند وقتیه که خیلی تغییر کردی نمیدونم من یهو متوجه تغییرات شدم یا شما خیلی ناگهانی رفتارت عوض شد گاهی تعجب میکنم که شما کی اینقدر بزرگ شدی ماشالا نمیدونم از کجا شنیدی وقتی میشینی میگی اخی وقتی به چیزی میخوری یا زمین میخوری حتما میگی یا ع لی ..... الهی علی نگهدارت باشه مادر هر جک و جونوری ببینی بهش سلام میکنی و از اونجایی که به حمایت از پرندگان علاقه داری هر روز یه مشت پر برنج میریزی توی تراس تا تووووتو ها بخورن الهی قربون قلب مهربونت بشم من وقتی حوصلت سر میره میری کفشاتو خودت پا میکنی و میگی بریم مدام منو صدا م...
نویسنده :
شقایق
19:44
آلرژی
خدایا شکرت سلام آوینا دوست داشتنی من امروز روز خیلی پر استرسی بود ظهر هر کاری کردم نخوابیدی فکر کردم چون هوا بیش از حد گرمه همش دستت روی شکمت بود به سرم زدم لباسات بیرون بیارم یهو برق از سرم پرید الهی بمیرم دو طرف پهلوت شکمت زیر بغلت و گوشه ران قرمز بود نمیدونم علتش چی بود شاید پمپرز وای خدا گریم گرفته بود خیلی هل شدم نمیدونستم چکار کنم خارش داشت سریع برات کرم زدم بعدم زود به مطب دکترت زنگ زدم اما هنوز زود بود تا ساعت 5 بالای 30 بار به دکترت زنگ زدم همش به ذهنم میرس...
نویسنده :
شقایق
19:11
عسلم 21 ماهه شد
پاره تن مادر 21 ماهه شد و 21 ماه زندگی ما رو با وجودش پر برکت کرد امیدوارم 210 سال با تن سالم و لب خندون زندگی کنی ماه من تولد 21 ماهگیت مبارک ...
نویسنده :
شقایق
18:49
کاردستی شقایق و آوینا
سلام دختر هنرمندمممممم عزیزدلم چند روز قبل داشتم ته کمد دنبال کتاب میگشتم که یهو چشم به دفتر مهد افتاد اخه من قبلا مربی مهد کودک بودم دفتر و بیرون اوردم و کلی یاد گذشته کردم و کلی ازش ایده گرفتم خلاصه همون روز رفتم برات کاغذ رنگی و چسب و قیچی و برچسب گرفتم و فرداش با کلی ذوق با دخترم کاردستی درست کردیم اینم شد نتیچش البته اضافه میکنم که کار با قیچی من انجام دادم و کار چسباندن آوینا خانم من که از نتیچه مشارکت و همکاری مادر و فرزندی راضی هستم شما چطور ؟؟؟ ...
نویسنده :
شقایق
9:51
روزانه های 20 ماهگی دلبر
سلام گل نازم چند وقتیه که خانمی من سحر خیز شده که صبح حوالی ساعت 8 تا 9 بیدار میشی و تا چشمای قشنگو باز میکنی میگی سلام دستای قشنگتم تکون میدی عزیزم منم بغلت میکنم و عرق بوسه میکنمت مهربونم شما هم دستاتو سفت حلقه میکنی دور گردنم و اینجوری یه صبح زیبا و دل انگیز شروع میشه بعدم میدوی توی اتاقت و به میمون یا بقول شما مومون و دزد دریایی که به تخت وصل کردم میگی سلاااااام دختر کوچولوم فورا میگه بازی ما هم اطاعت امر میکنیم گاهی نقاشی گاهی اب بازی گاهی توپ بازی گاهی بدو بدو گاهی تاب خلاصه تا ظهر بازی ادامه داره تا اینکه دخملی خسته میشه و میای پیشم و میگی پوووسووونی منم سریع پستونکتو میشورم و دوتایی میریم توی تخت شما دراز میکشیم منم...
نویسنده :
شقایق
8:37