آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

برای تک ستاره زندگیم دخترم

نمیخوام بگم تو اولین و تنها طعم شیرین زندگیم بودی اما میخوام بدونی تو طعم شیرین اولین تجربه های مادر شدنم بودی..... اولین باری که چشمانم به چشمای درشت و سیاهت توی صورت گل انداخته و پف دارت تلاقی کرد و تا صبح بهت خیره موندم فکر کردم مادر شدن قشنگترین حس دنیاست ... اولین باری که با صدای گریه ات تو خواب و بیداری از جا پریدم فکر کردم مادر بودن بزرگترین مسءولیت زندگیه... اولین باری که دستهای کوچولویت رو دور گردنم حلقه کردی و خودتو بین من و پدرت جا کردی فکر کردم بچه یعنی ضلع سوم مثلثی واحد ... اولین باری که با ناز و ادای دخترونه صورتم رو تو دستت گرفتی فکر کردم هیچوقت از بوسیدن و لوس کردنت خسته نمیشم ...  اولین باری که...
10 ارديبهشت 1392

شروع غذای کمکی

من غذا خوردمممممم به که چقدر خوشمزه بود خیلی دوست داشتم البته مقدارش کم بود مامان شقایق و مامان جونی عفت فقط بهم 1 قاشق ریس برنج دادن منم کلی گریههههه کردم اخه خیلی لذیذ بود پس مامان و بابام از این غذا ها خوشمزه میخورن که انقدر بزرگ شدن از این به بعد منم غذا میخورم تا زود بزرگ شم   دخترم اغاز مرحله جدید زندگیت ( غذا خوردن ) مبارک آوینای من در 6 ماه و 3 روزگی غذا خورد نوش جونت ...
9 ارديبهشت 1392

توانایی های جدید

سلام نازنین مامان این روزا کلی کارای جالب میکنی مثلا عینک عمو هادی رو از چشماش برمیداری روز جمعه که باغ بودیم عمو شهرام بغلت کرد گیر داده بودی به زنجیر توی گردنش دیگه بغل هیچکس نمیرفتی ول کنم نبودی عزیزم توی ماشینم وقتی اهنگای شاد میذاریم حسابی قر میدی منم ذوق مرگ میشم خانم هنرمند من وقتی میخوام دستتو بشورم با اون یکی دستت میخوای ابو بگیری یا دست به مایع میزنی کلی شیطون شدی دیروز صبح شما کلی حوصلت سر رفته بود بغلت کردم بردمت سمت کمدت و عروسکاتو بهت نشون دادم به اونایی که شکل حیوون بود اصلا توجه نمیکردی اما به عروسکای شکل نی نی واکنش نشون میدادی و ذوق میکردی یکی از عروسکات که موهاش بلند بود خیلی دوست داشتی دادم به دس...
9 ارديبهشت 1392