آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 30 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

بهار امسال من......

امسال بهار منه امسال منم با درختا شکوفه کردم امسال تو منو شکوفا کردی جوجه نازم عزیزم دوست دارم و بخاطرت همه سختیهای دنیا رو به جون میخرم همیشه کنارتم تو هم کنارم بمون عشق زندگیم شکوفه من   ...
27 تير 1392

اعتراف

میخوام اعتراف کنم که دیگه کم کم داره به این دختری و بابایی حسودیم میشه ... من از صبح کلی ناز و غمزه خانومو میخرم تا بلکه لبخندی نا چیز عنایت فرمایید  . . .  اما دریغ ....  انوقت عصر که میشه و اقای پدر  تشریف میارن به محض اینکه میگن سلام دخترم ....سلام عزیزم ... خانوم دهنشان را تا بنا گوش مبارک باز میکنن  و اینقدر ذوق میکنن و دست و پا میزنن که به سرفه و سکسکه میافتن .... بعد هم مثل یه دختر خوب اروم و بی صدا میخوابه و کلی برای باباش حرف میزنه (احتمال زیر اب زدن مامان هم میره) واقعا که...  این دختره هم خوب فهمیده چکار کنه ... باشه خانوم آوینا فردا صبح هم میشه و بابا جون باز هم میره سر کار و من میمونم و ش...
27 تير 1392

رورواک سواری

عسلم ا مروز دخملی  رو گذاشتیم توی روروک اصلا نترسیدی خیلی هم کیف کردی وقتی عروسکت بهت نشون میدادم تلاشم میکردی بیای جلو بابایی 1 بار برات اهنگاشو روشن کرد دیگه خودت یاد گرفتی مدام دکمه هاشو فشار میدی فدای دختر باهوشم یه دونه همیشه من دوست دارم بیشتر از همیشههههههه   ...
26 تير 1392

پیشرفت های 8 ماهگی

سلام به قند عسل مامان عزیز خوشگلم دختر گلم گاهی کارایی میکنی که حسابی ما رو متعجب میکنی مثلا دفتر دست باشه ازت بگیریم و بذاریم پشت سرمون از سر و گولمون بالا میری تا پیداش کنی و تا برش نداری ول کن نیستی خیلی به کارای کبریا توجه میکنی هر چی دستش باشه شما هم میخوای اگرم بهت نده کلی هوار میزنی و خودت میگی بده مدتیه هر چیزی دستت باشه پرتاب میکنی چنان با قدرتم میندازی که حسابی ازت دور میشه بعد هم پشیمون میشه و تند تند میری سمتش ولی دوباره پرتش میکنی اگر جای دست داشته باشی بلند میشی گاهی برای چند ثانیه دستتو ول میکنی ولی زود میافتی قربونت برم به اسبت خیلی علاقه داری و حسابی باهاش حال میکنی اسخر توپتو باد نکردم گذاشتم بعد بهت...
24 تير 1392

شروع ماه رمضان

رمضان یک سفر است , سفری دور به جایی نزدیک , سفری از خود من تا به خودم , مدتی هست نگاهم به تماشای خداست , و همیشه امیدم به خداوندی اوست..... سلام خوشگلم ماه رمضان رسیده ماهی پر از خیر و برکت...... عزیزم هر سال ماه رمضان حس خاصی بهم دست میده بوی شب و سحر و صدای آشنای قرآن و نزدیکای افطار بوی آش و نان تازه و دارچین بدجوری مستم میکنه و حس میکنم خدا همین نزدیکی هاست ......................... پارسال که توتوی دل مامانی بودی نتونستم روزه بگیرم اما تا تونستم قرآن خوندم از سال گذشته نذر کردم آوینای نازنینم سالم باشه هرسال توی ماه رمضان کل قرآن و بخونم حالا هم پایبندم ایشالا خدا ازم قبول کنه و توهمیشه سالم باشی انشاالله ...
22 تير 1392

یه ورق خاطره

 سلام و صد تا سلام هم به دخمل طلامون هم به دوست جونامون دختر نازم بلاخره عروسی عماد که کلی انتظارش  کشیدیم تموم شد  البته خیلی خوش گذشت ولی چون چند روز پشت سر هم مراسم بود یکم برای شما خسته کننده شد و با اون ماجرایی که برای خاله شبنم پیش اومد حسابی همه بهم ریختیم البته خدا را شکر که بخیر گذشت ( ماجرا از این قرار بود که خاله شبنم رفته بودن حموم و دختر خاله کبریا  (2 سال و 7 ماهه )کوچولوی  شیطون در روی مامان شبنمش قفل کرده بود و دیگه نتونسته بود باز کنه خاله شبنم مجبور شده بود اینه حمام بشکنه تا در و باز کنه اما دست خودش حسابی زخمی شده بود و کلی بخیه خورد ایشالا زود خوب بشه ) و اما از اتلیه رفتن خانمی بگم که...
18 تير 1392

عزیزم به یاد داشته باش...( 1 )

دخترم آینه دروغ نمیگوید... واقعیت از دریچه ی چشم ها به سادگی عبور میکند .... حقیقت را اگر نمیبینیم ایراد از کدورت ذهن و دل ماست ! ذهن را باید جلا داد دل را باید شست نه چشم ها را  ! آنگاه جور دیگر خواهی دید ..... ...
15 تير 1392

دلنوشته ای از مامان برای اوینای عزیزم ( 1 )

سلام فرشته کوچولوم این روزا حسابی پیشرفت کردی واژه های زیادی میگی اخم میکنی بلند جیغ میکشی کلی هم دست پا میزنی تا دستای کوچولوی قشنگت برسه به سوژه مورد نظرت گلگلکم واژه های طلایی دخملی مامان ادیده ابوب پوپ امروز صبحم بعد از تلاشای شبانه روزی بابایی گفتی با دوست دارم فراووووووووون ...
15 تير 1392

آوینا در اوایل 8 ماهگی

سلام نفس مامان وااااااای که این روزا خیلی کارای خطرناک میکنی نمیتونم حتی یه لحظه ازت چشم بردارم یا دنبال اشغال خوردنی یا زیر تخت و مبل گیر کردی !!!!!!!!! تازگیهام توی گهواره میشینی گاهی تلاش میکنی همون جا بلند شی نشستیم به اتفاق خانواده سریال حرص در بیار حریم سلطان نگاه میکنیم که یهو دیدم آوینا که خواب بوده توی گهواره نشسته داره با خوشحالی به ما نگاه میکنه واااااااااای منو میگی کلی هول نکردم اصلا انتظارشو نداشتم خلاصه که بدجوری عادت کرده منم  به اصطلاح اومدم زرنگی کنم 2 تا بالشت گذاشتم اینور و اونورش که نتونه تکون بخوره یه مدت تلاش کرد دید نمیتونه بلند شه , شروع کرده بلند بلند گریه کردن منم از اموزشش منصرف شدم به عبارتی...
9 تير 1392