آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

گوش دخترمو سوراخ کردیییم مبارکهههه

یه سلام خیلی پررنگ تقدیم به عروسک کوچولوم  بلاخره بعد از اون همه درگیری ذهنی که برای سوراخ کردن گوشت داشتم و چون دلم نمیومد هر چی بابایی میگفت می انداختم برای فردا و فرداها شهامت به خرج دادم و دل زدم به دریا و دیروز گوشت و سوراخ کردیم مبارکه عزیزم خیلی ناز شده با اون 2 تا نگین زرد که انقدر من استرس داشتم اونا رو صورتی دیدم دیروز عصر یهو ساعت 6 به مطب دکترت زنگ زدم و با کمال تعجب برای 1 ساعت بعد نوبت داد چون ماه رمضون هست زیاد شلوغ نبود البته نیم ساعتی توی ماشین نشستیم تا نوبتت شد و شما با بابایی رفتی وای که چقدر زمان دیر میگذشت و من از استرس نمیدونستم چکار کنم عسلم نمیدونی این زمان کوتاه چقدر برای من به درازا کشید با وجودی که...
16 مرداد 1392

ایستادن ماهکم

سلام به عزیزدلم امروز دختر شجاع مامان برای چند ثانیه ایستاد قربونت برم زمانش کوتاه بود ولی بزرگ شدنت رو ثابت کرد الهی فدات شم دستاتو به مبل میگیری و بلند میشی بعد برای چند ثانیه دستاتو رها میکنی خودتم تعجب میکنی و زود میشینی نازنینم هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر دیووووونت میشم تو چشمای قشنگت امید و ارزوهام میبینم وقتی به دوران نوزادیت فکر میکنم میبینم دلم برای اون روزا تنگ شده موش کوچولوی من انقدر ریزه و ظریف بودی که من با ترس لباستو عوض میکردم وای که چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده چقدر زمان زود میگذره روزا پشت سر هم میان و میرن و تو بزرگ تر و خانم تر از قبل میشی و من عاشق و حیرون تو و ناز نگاهت..... احساس میکنم توجهت به مح...
15 مرداد 1392

تواناییهای جدید عسل خانم

سلام به نفس مامان ودوستای مهربونمون که همیشه همراه وهمپای ما هستن هر چند دوستای مجازی هستیم ولی انقدر باهاشون احساس نزدیکی میکنیم که اگر چند روز از حالشون بی خبر باشیم دلمون سخت میگیره این بوسم از طرف من و آوینا برای همه نی نی ها و خاله های مهربون دختر خوشگلم از وقتی 9 ماهه شدی احساس میکنم خیلی بزرگ شدی اخه عزیز دلم خیلی کارای جدید میکنی که ما رو متجب میکنه از اون جایی که خانم گلم عادت داشتی موهای ما رو میکشیدی بابایی بهت یاد دادن نازی کنی فدای دختر مهربونم که زود یاد گرفت وقتی بابایی میبرتت گردش فورا نازی میکنی قربون دستای کوچولوت برم جالبه که حرکت دستات وقتی بهت میگیم بای بای (خداحافظی ) نانای نای (رقصیدن ) نازی (نو...
13 مرداد 1392

یه شب مهتابی

سلام به نازنین دخترم و دوستای خوبمون دیشب رفتیم عقد پسر عمو ایمان و به شما هم خیلی خوش گذشت البته اولش که وارد شدیم طبق معمول شوکه شدی و از بلندی صدای موزیکم ترسیدی و کلی اشک ریختی الهی فدات شم چسبیده بودی به من و با دستای کوچولوت لباس منو محکم گرفته بودی ولی یه کم که گذشت و با فضا اشنا شدی شروع کردی به قر دادن خوشکلم همه کیف کردن که انقدر شادی, شنگول مامان و کلی گشته دادی و من به عنوان والده شما ذوق مرگ شدم ببخش که انقدر شما حرکاتت پر پیچ بود که چند تا عکس گرفتم دیدم خراب شد دیگه کلا فیلم گرفتم خلاصه به شما خیلی خوش گذشت ولی اخرش خسته شدی حقم داشتی کلی حرکات موزون انجام داده بودی و یهو من دیدم با وجود اون همه سر و صدا عشقم خ...
13 مرداد 1392

نوروز 92

به نام خالق زندگی به بهانه اولین نوروز 92 دختر نازنینم من هنوز در سر مستی وجودت منگ و مبهوتم و گویا در رویایی شیرین و عمیق سرمستم بودن در کنار تو گذراندن لحظات با تو از نفس کشیدن واجب تر شده و لذتی غیر قابل وصف برای من به ارمغان اورده یدونه من شکرگذارم برای اینکه در سالی که گذشت در کنارمان بودی و شکرگذارم که خداوند شیرین ترین لحظات را به ما ارزانی داشتند حس عجیبی دارم از اینکه سال گذشته با تو گذشت خوشحالم اما فکر اینکه شاید نتوانستم ام به بهترین وجه استفاده کنم ازرده ام اری با تو بودن به قدری شیرین است که ارزو میکنم هر لحظه اش به اندازه تمام عمرم به طول انجامد تا من در حلاوت و شیرینی اش مست مست شوم و با تک تک سلولهایم شهد با تو ...
9 مرداد 1392

حال من......

باز و باز هم منم باز هم سفره دلمو جمع کردم اوردم تو وبلاگ تو پهنش کنم باز هم دلتنگی و بی حوصلگی و غم امده بست نشسته تو دلم وقتی نگات میکنم به اینهمه صبوری حسودیم میشه اخه تو خیلی راحت با شرایط کنار میای و من نه انگار حسودیم میشه به این همه مهربونی و لطف . . . به اینهه زلالی و پاکیت به ژرفای نگاهت وقتی خیره میشی به نا کجا. . . روحت تا کجای این دنیای نامرد پیش میره و بر میگرده عزیزکم؟؟؟ حسودیم میشه به بلندای روحت که بی نیازی. . . و وسوسه حتی سراغی ازت نمیگیره. . . من هم روزی مثل تو بودم؟؟؟پس چرا اینقدر دورم الان از خود خودم؟؟؟؟ غرق میشم تو دریایییی که از اشکهای دردانه تو درست شده وقتی اینقدر بیتاب منی . . . میگم تا کی اینقدر بیتابی دخ...
9 مرداد 1392

ماجرای شبای ما و عسلمون

سلام نازنین مامان اوینای عزیزم مامان فدات بشه من خیلی نگرانتم گلم چند شبه که درست نمیخوابی نمیدونم مشکلت چیه شاید دندون جدیدی توی راهه یا شاید خوابای پریشون میبینی هر چی که هست حسابی منو بهم ریخته شب اول که تا نیم ساعت یه نفس جیغ میکشیدی انقدر ترسیدیم منو بابایی که زود لباسات بیرون اوردیم و بهت اب دادیم انقدر مشغول گریه بودی که حتی شیرم نمیخوردی شب بعدم هر نیم ساعت گریه میکردی باور کن دیگه از تاریک شدن هوا میترسم نمیدونم انگار عادت کردی دیگه توی یه ساعت خاصی بیدار میشی و زار زار اشک میریزی امروز برات نوبت دکتر گرفتم ایشالا که چیز خاصی نیست عروسکم خدایا به همه نی نی ها سلامتی کامل عطا کن ...
6 مرداد 1392