آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

اولین دندون خوشکل مامانی

من 11 فرودین دندون در اوردم  و خیلی خوشحالم دیگه میتونم غذا بخورم دیگه مثل قبل نیست که همه بخورن و من فقط نگاه کنم اگر هم بهم ندن دندونشون میگیرم البته اگر ندن خاله جون شیمام بهم میگه تو 1 دندون داری ولی ما 30 و چندتاااااااا ما شما رو که خیلی هم خوشمزه هستی 1 لقمه میکنیم حالا نمیدونم ولی بنظرم بهتره تسلیم شم  واااااااای که چقدر بزرگ شدن سخته  و درد و سر داره همش لثم میخاره نمیدونم درد میکنه نمیدونم یه جوریه اون حالتو دوست ندارم هر چی هم مامانم دستمال یخ میذاره بی حسی دندون میزنه لثم ماساژ میده منم دندون گیرم فشار میدم رو لثم هویچ میکشم داد میزنم هوار میزنم اشک میریزم فایده نداره که نداره گاهی هم انقدر اذیتم میکنه که پشی...
29 تير 1392

گذر زمان

آوینا جونم نمیدونم در وجود نازنینت چی هست که مرا  اینگونه عاشق و دیوونه خودت کردی هر روز که میگذره عاشق ترم میشم عاشق نگاهت خنده های شیرینت معصومیت وجودت وای که چه لذت بخش است وقتی که صورت زیبایت را بر صورتم می فشاری و مرا غرق در شادی میکنی اخ  که من مثل دیوونه ها دوست دارم هر روز که میگذره تو ماهتر از قبل میشی و البته بزرگتر  هر روز که میگذره شیرین تر از قبل و من بی قرارتر برای در اغوش کشیدنت  هر روز و هر ثانیه بغلمی اما باز احساس میکنم کمه بعضی وقتا مامانی دلش میخواد تو رو تو بغلش پرس کنه عروسکم  دختر عزیزم هر روز توانا تر میشی و ما شگفت زده تر از این همه یادگیری و پیشرفت نازنینم همینطور ادامه بده تا ه...
29 تير 1392

پایان سال 91

سال 91 با تمومه خوبی و بدیهاش داره به پایان میرسه و یک سال خاطره برامون به یادگار می مونه سال 91 اتفاقات زیادی پیش اومد اما بعضی از خاطرات تا ابد تو ذهنمون می مونه چه خوش چه بد و بعضی از اتفاقات برای همیشه از ذهنمون پاک میشه یادمه سال گذشته در این لحظه ها حال خوبی نداشتم و گذر زمان برایم سخت بود اخه خیلی سر گیجه داشتم از طرفی فرشته کوچولوم همراهم بود اما گذشت و 1 سالم گذشت دوست ندارم از خاطرات غمگین چیزی بنویسم اما دریغا که توی این سال شما پدر بزرگ دوست داشتنی و ماهتو از دست دادی روحش شاد امااااا بهترین لحظه زندگیم 4 ابان که فرشته کوچولوم بالهاشو تو اسمون جا گذاشت و  پنچشنبه روز عرفه و شب عید قربان پا رو زمین گذاشت و شد تمام...
29 تير 1392

قانون های هفتگانه اوینا جونم

قانون اول : مدت خوابیدن من ارتباط مستقیم با کارای مامانم داره هر چه بیشتر کار داشته باشه من کمتر میخوابم . قانون دوم : وولوم صدای گریه من ارتباط مستقیم با سکوت محلی داره که توش هستیم مثلا یه رستوران شیک و دنج جون میده برای جیغ کشیدن اونم از نوع بنفشش . قانون سوم : هر چه مامانم بی حوصله تر باشه من بد اخلاق تر و بهونه گیر تر میشم . قانون چهارم : مقدار تف کردن و بالا اوردن و کثیف کردن من با لباسی که میپوشم ارتباط داره هر چه تمیز تر باشه مقدارش بیشتر میشه .  قانون پنجم : زمان شیر خوردن من با کارای مامانم ارتباط داره هر چه بیشتر عجله داشته باشه من بیشتر شیر میخورممممممم . قانون ششم : بازی و خنده های ادم که ...
29 تير 1392

عیدی

این عیدم حکایت جالبی هستا از این خونه به اون خونه روزی 5 یا6 جا مهمونی میرفتیم هم خوب بود و هم بد ولی در کل از خواب و خوراک افتادیم ولی یه نکته خوبم داشت اونم عیدی دادنش بود یه جاهایی که فقط عیدی رد و بدل میشد من اما کلی عیدی گیرم اومد حتی دلارم بهم دادن (من دیگه پولدار شدم و ایران بمون نیستم دارم تو نقشه دنبال یه جای خوش اب و هوا میگردم) روز 10 فروردین هم یه مهمونی خانوادگی گرفتیم که آی چسبید جای همه سبز  آوینا جونم حدودا 1 و نیم میلیون عیدی گرفت که قراره بابا در اولین فرصت بذاره تو حساب شخصی خودش جالب بود که خودش عیدی رو میگرفت و تند میکرد تو دهن حاضرم نبود بده به ما و ما با ضرب و زور ازش میگرفتیم ممنون از لطف همه  ...
29 تير 1392

اولین واژه ها

سلام گلم عزیزم دلیل بودنم این روزا در پایان 5 ماهگیت مثل بلبل اواز میخونی بگمانم بزرگ بشی خواننده بشی  البته ایران که جای همچین پیشرفتی نداری بنابرین بهتره بریم    امیدوارم وقتی بزرگ شدی توی یه کشور ازاد پیشرفت کنی (ایشالا) اددددد دیزززززز هووووم اااااااااا دههههه اده ادیزه هنوز گاهی اغون میگی خوشکلم مدتیه وقتی داری شیر میخوری میگی هووووم هوم بعد یهو به چشمای مامانی خیره میشی الهی قربون اون چشای قشنگت برم این روزا انقدر شیطون شدی که حتی درست شیر نمیخوری تا صدا بیاد میخواد ببینی صدای چیه به رنگ قرمز خیلی واکنش نشون میدی خونه مامان جون توی حیاط گل قرمز دارن وقتی میبینی جهش میکنی طرفشون زیباترین گل ز...
29 تير 1392

ولنتاین

سلام عشق زندگیم                                                                                                          &n...
29 تير 1392

مرسانا جون از راه رسید

قراره فردا یه دختر دایی ملوس گیرم بیاد زندایی ام میگه خیلی نازه البته فکر نکنم به پای من برسه (یادتون که نرفته من خودشیفتگی دارم ) من خیلی خوشحالم که یه همبازی گیرم میاد خیلی هم دوسش دارم و برای دیدنش هیجان دارم ولی از شما چه پنهون یه کم استرس دارم وآاااااای نکنه دیگه کسی منو تحویل نگیره نگرانم نگران نه شوخی کردم دختر دایی جون خودمه   دیشب با مامان جون رفتیم پیش مرسانا و خاله فروغی خیلی خوش گذشت دختر دایی جونی حسابی خانمی کرد و از ما پذیرایی (اره جون عمش) فداش بشم که حسابی دردری شده و عصر که میشه دیگه خونه بشین نیست و باید پرنسس مرسانا را توی ماشین بذارن و بچرخونن وای که نمیدونی چقدر ناز گریه میکرد ادم کیف میکرد ال...
29 تير 1392