آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

5 ماهگی عسلم + ناگفته های به بهانه 5 ماهگی

1392/5/21 14:39
نویسنده : شقایق
322 بازدید
اشتراک گذاری

آوینا جان 5 ماهگیت مبارک  
نمیدونم چرا بغض کردم حس میکنم خیلی بزرگ شدی و اون روزایی که منتظرش بودم بیاد اومده
دلم میخواد روزی که ایشالا بزرگ شدی و دل نوشته هامو خوندی بدونی که تمام سعیمو برای حفظ ارامش تو کردم
 بدونی که مامان شقایق و بابا سجادی تمام تلاششونو برای اینکه همه چیز برات فراهم باشه کردن اگه کوتاهی دیدی تو ببخش
خدایا شکرت بابت صبری که به من و آوینا و سجاد دادی بازم به کمکت احتیاج داریم ما رو به حال خودمان نذار

 


سلام من در 5 ماهگیم خیلی خوبه کلی بزرگ شدم واسه خودم خانمی شدم چهار دست و پا راه میرم البته باید مامان کف دستشو بزار زیر پاهام و من خیلی با ناز و ادای دخترونه کلا ادا اصولام خیلی زیاد هست یه ذره جلو میرم  (ما ظریفیم دیگه )
 
عاشق حسنم نه فیلم حسنی ! خلاصه دوستش دارم حسابی یه موقعه هایی مامانم میخواد گولم بزنه و لباسامو عوض کنه و یا موهامو ببنده فورا حسنی برام میذاره منم میفهمم ولی به روی خودم نمیارم مادره دیگه
 
خیلی هم به آینه نگاه کردن علاقه دارم دلمان میخواد همش به قیافه خوشکل خودمان بنگریم و کیف کنیم کاش کلا یه آینه بهم وصل میکردن (ما خود شیفتگی داریم)     

 
انقد خوشم میاد منو میبرن بالا منم آااااااای ذوق میکنم از اون بالا دنیا خیلی باحاله (باور ندارید امتحان کنید)
 
نمیدونم چرا به هر چی دست میزنم مامانم میگه کثیفه خطرناکه اما من کم نمیارم و تو یه حرکت انتحاری سوژه مورد نظر تو دهنمه البته تو حلقمه حالا هر چی که میخواد باشه نمیدونین چه کیفی داره چه مزه ای وااااااای خدا
 
 روز اول نوروز رفته بودیم مراسم عقد پسر عموم و من حسابی قر دادم چپ به راست جلو به عقب خلاصه به صورت حرفه ای براشون قر دادم و همه رو متحیر کردم ( همه در عجین که من این جور قر دادن رو از کجا یاد گرفتم ولی من بهشون نمیگم یه رازه ) البته بیشتر خواستم ملتو شاد کنم چون فهمیدم که اونا از قر دادنم خوشحال میشن (ستاد شاد سازی )
 
 حالا تو این راستا ما هم غلغلکی هستیم مامان و بابام چپ و راست ما رو غلغلک میدن گاهی انقد ما رو میخندونن که وسطش گریههههه میکنیم اقا بسه این چه وظعیتیه تمامش کنید
 
 عاشق دالی موشه هستم و جزو بازیهایه مورد علاقمه به خصوص وقتی پر سر و صدا و با هیجان باشه
 
 راستی تو مراسم پسر عموم پستونکم گم شد من شب حسابی بی تابی کردم القصه با گول ملنگ مامانم خوابم برد فردا صبحشم چون بابام سر کار بود عمو کسری برام پستونک خرید ولی اون پستونکه بدرد خودش میخورد من اونو دوست نداشتم  بیچاره مامانم همه جا رو گشت اما پیدا نکرد از اون جایی که  او فروشگاهی که پستونک مخصوص من داشت تعطیل بود ( 2 فروردین ) مامانم  دست از جستجو برنداشته و عصرش پستونک عزیزم را در ماشین بابایی پیدا کرده و به من تحویل داد و من چقدر ذووووووق کردم (آفرین به مامانی)
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ارلا
7 تیر 92 16:43
سلامممممممممممممممم
وب نازی داری با موفقیت لینک شدید عززززززززززیززززززمممممممممممم


ممنون قربونت برم