11 ماهگی عسلی خانم
عسلم 11 ماهگیت مبارک البته با 3 روز تاخیر
ببخش عزیزم نت نداشتم فدات شم 4 مهر که دخترم کلی بزرگتر شده بود نمیدونم چرا یه حس عجیب غریبی داشتم همش بهت خیره میشدم یاد سال گذشته افتاده بودم که هنوز دنیا نیومده بودی و من استرس تولد نازنینم و داشتم و خدا را شکر امسال خانمم کنارم هست و چقدر مشکلات داشتم که فقط و فقط به خاطر وجود نازنین تو تونستم پشت سر بذارم که برای خودمم تعجب اوری که چطوری تحمل کردم همدم خوشگلم هر چقدر از خوبی و پاکیت بگم کم گفتم
دخترم تو بی نظیری مهربونیت غیر قابل توصیفه وقتی خواسته ای داشته باشی و زود برات براوردش کنیم بدونی که خودمون بهت بگیم ما رو میبوسی وااااااااای که چقدر لذت بخشه وقتی بوسم میکنی تو دلم کاروخونه قند احداث میشه
وقتی خودم بهت میگم منو ببوس اگر بابایی کنارمون باشه دیگه صبر نمیکنی بعد از بوسیدن مامان حتما بابایی رو هم میبوسی خلاصه اهل تبعیض نیستی حتی رفتارتم فرشته گونه هست خانمممممم
نمیدونم چطوری بهت بگم که برام از همه چیز و همه کس مهمتری به نقطه ای رسیدم که دیگه در مقابل تو منی وجود نداره همش تویی عروسکم
دیونه ی اون قیافه پاک و معصومت شدم دلم برای بوی تنت تنگ شده بوی نوزادیت یادش بخیر تمام خونه رو پر میکرد وقتی تو اوج فکر میرم دلم میگیره کاش بیشتر قدر اون روزا رو میدونستم چقدر زود گذشت................. ایشالا همیشه سالم و خوشبخت باشی و زمان برات به خوشی بگذره
طاقت یه لحظه دوریت و ندارم عزیزترینم من انقدرررررر دوست دارم و نسبت بهت احساس مالکیت دارم که یه جورایی حسودیم میشه حتی کسی تو رو لمس کنه یا نوازشت کنه (در گوشی ) در مورد بابایی هم همین حسو دارم اما در مورد شما خیییییییلی بیشتره این مسءله تا جایی هست که وقتی مراسمی میریم برام زجر اور میشه دلم میخواد فقط مال من باشی تو تنها موجودی هستی که تمام وجودت مال منه فقط من وقتی میری بغل کسی و دیگه بغل من نمیای دلم میگیره که نکنه منو دوست نداشته باشی بدون که تو بهونه زندگیم هستی پس بهونه ام همیشه پیشم بمون
امروز دلم خیییییلی گرفته ببخش اما دستم به خوشی نرفت و از ته ته قلبم با غم نوشتم
.: آوینا عسلی تا این لحظه ، 11 ماه و 3 روز و 0 ساعت و 44 دقیقه و 42 ثانیه سن دارد :.