یه ورق خاطره

 سلام و صد تا سلام هم به دخمل طلامون هم به دوست جونامون
دختر نازم بلاخره عروسی عماد که کلی انتظارش  کشیدیم تموم شد  البته خیلی خوش گذشت ولی چون چند روز پشت سر هم مراسم بود یکم برای شما خسته کننده شد

و با اون ماجرایی که برای خاله شبنم پیش اومد حسابی همه بهم ریختیم البته خدا را شکر که بخیر گذشت ( ماجرا از این قرار بود که خاله شبنم رفته بودن حموم و دختر خاله کبریا  (2 سال و 7 ماهه )کوچولوی  شیطون در روی مامان شبنمش قفل کرده بود و دیگه نتونسته بود باز کنه خاله شبنم مجبور شده بود اینه حمام بشکنه تا در و باز کنه اما دست خودش حسابی زخمی شده بود و کلی بخیه خورد ایشالا زود خوب بشه )
و اما از اتلیه رفتن خانمی بگم که خیلی اعصبانیم نمیدونم حکمتش چیه که معمولا بچه ها موقع خندیدن گریه میکنن و موقع خواب بیدارن و........ البته بچه هستن !!!!!

دخمل کپلم اصلا توی اتلیه نخندی که هیچ ..... کلی هم غر زدی فکر کنم از تاریکی اونجا میترسیدی و چون تند تند لباست عوض میکردم گرمت شده بود کلی گریه کردی خلاصه به زور لبخند میزدی عکاسم که دوست بابایی بود مدام میگفت عجب دختر بد اخلاقی دارین خلاصه که خیلی خسته شدی ولی چون حوصله نداشتی عکس تکی ازت نگرفتم گذاشتم برای یه روز دیگه....

توی مراسم هم دخملی کلی شادی کرد با وجودی که خوابت میومد اصلا نخوابیدی و ساعت 3و4 به زور میخوابوندمت از اون شبا به بعدم کلا خوابت بهم ریخته من نمیدونم جریان چیه که ما یکماه تلاش میکنیم که خواب شما منظم بشه 2 روز کافیه که همه چی بهم بریزه حیف شد تازه خوابت خوب شده بود حالا باید دوباره شروع کنم عزیز دلم

اینم از دوستای فابریک و تنها عکس موجود از شبای مراسم که مجاز به گذاشتن هستم بزودی عکسای اتلیه رو برات میذارم فدات شم