حرفهای مادرانه
دختر کوچولوی مامان ببخش اگه گاهی بداخلاق میشم و بعدش خیلی زود به خودم میگم حیف از این فرشته که من مامانشم و غمگینم میکنه لحظه های بی حوصلگی هام که احساس میکنم برات کم گذاشتم!
اما تو همیشه از من مهربونتر و خوبتری که نه به دل میگیری و نه تلافی میکنی... خوش به حالت عروسکم دنیات به پاکیه ابرهاست و دلت آبیه آبیه بدون هیچ لکه ای .
قول بده حتی وقتی ادم بزرگ هم شدی بالهات رو از دست ندی همینطور فرشته معصوم بمونی خیالم راحته که از عمق چشمات میخونم چقدر مهربون و پاکی رو بلدی و میشی یه ادم بزرگ با بالهای کوچک...
خیلی دوست دارم و قول میدم مامان بهتری باشم
هر روز با افتخار بهت خیره میشم که این دخمل خوشکل با اون صورت ظریف و چشمای درشت و موهای پر پیچش مال منه خود خود من....
دختر نازنینم خوشحالم که از جنس منی و یه روز احساساتم رو خودت میتونی لمس کنی وقتی یه روز مامان شدی میفهمی که چقدر مامان شدن سخته و دل نگرونی اینده داره
برای کنار هم گذاشتن واژه ها
دست قلمم بیش از انچه فکر کنی خالی است ....
و بیش از انچه فکر کنی احساس میکنم به نوشتن مجبورم !
شاید این هم خاصیت داشتن این صفحه ی مجازی است
میان راه و زندگی که می آمدم سر پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمی ای می رسیدم
احساس میکردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل
آینده
رفتن
ماندن
تمام این افکار ها برای من است تو آسوده تر از همیشه بخواب که من همیشه برایت بیدارم فرزند دلبندم