واکسن 18 ماهگی
آوینا سلام
دختر گلم بلاخره واکسن 18 ماهگی هم زدی و خدا را شکر این کابوس تموم شد
یکشنبه صبح ساعت 10 دختر نازمو اماده کردم الهی فدات شم که مدام میگفتی بریم دردر و کلی هم ذوق کردی که بابایی خونه هست منم از چند روز قبل داشتم برات توضیح میدادم که قراره بریم بهداشت و خانم من واکسن بزنه البته 1 ساعت قبلش بهش استامینوفن دادم تا تب نکنی
نمیدونم از حالت من ترسیده بودی یا تو عالم خودت بودی که وقتی بهت میگفتم میخوایم بریم بهداشت جیغ میزدی و میگفتی نــــــــــــــــــــــ ....... نــــــــــــــــــــــ........
خلاصه وارد بهداشت که شدیم انگار شصتت خبر دار شد چسبیدی به من و وقتی برای وزنت خوابوندمت روی وزنه چنان گریه کردی که همه دورت جمع شدن به زور اروم شدی موقعه واکسنم من شما رو به بابا تحویل دادم و خودم از بهداشت اومدم بیرون رفتم برات ابمیوه و بستنی خریدم و دورتر منتظرتون شدم اصلا پام جلو نمی رفت تا اینکه شما بغل بابا بیرون اومدی منم دوییدم سمتتون تا منو دیدی شروع کردی به گریه الهی بمیرم انقدر گریه کردی که به سکسکه افتادی وسط گریه میگفتی پــــــــــــــا دستت روی پای چپت گذاشتی نفس من
خدا را شکر واکسنت اقای شادی بهت زد و خدا را شکر خوبم زد حالا خودمونیم اما اقایون برای هر کاری حرفه ای تر از خانمها هستن و منم خیلی خوشحال شدم که واکسنت اقای شادی بهت تزریق کرد چون دوتا هم بود و اقایون سرعت عملشون بیشتره و زود راحت شدی
منم از قبل برات صبحانه و کمپرس یخ اورده بودم و از طرف بهداشت رفتیم پارک و شما کلی تاب و سرسره بازی کردی دنبال پرنده ها دوییدی بعدم رفتیم شرکت بابایی و با همکارای بابا بازی کردی از اونطرفم رفتیم باغ و با عمو کسری سرگرم شدی و با موتور یا بقول خودت غام غام و تاب بازی کردی ناهارم رفتیم خونه عمه شهلا و با کبریا جون مشغول شدی البته سر میز ناهار از روی صندلی لیز خوردی و با صورت خوردی به لبه میز خدا شکر که خیلی جدی نبود ولی خیلی ترسیدی فدات شم ظهرشم خوابیدی تا ساعت 5
وقتی بیدار شدی از خونه عمه شهلا رفتیم خیابون چرخیدیم هوا هم خیلی عالی بود واسه همین دوباره رفتیم باغ و شما با عمه تاب بازی کردی شبم ساعت 10 اومدیم خونه اما وقتی رسیدیم خونه تب داشتی و گریه میکردی از درد الهی فدات شم که اروم که گوشه نشسته بودی و راه نمیرفتی فرداشم پای چپت درد میکرد و وقتی راه میرفتی میکشیدی روی زمین و خودت میگفتی اخ پـــــــــــــــــا قربونت برم
فردا ظهرشم تبت بالا رفت و من خیلی ترسیدم بردمت حمام و استامینوفن زودتر بهت دادم تا شبم یکم تب داشتی ولی در کل من فکر خیلی بدتر میکردم و خدا شکر که تموم شد عزیزم
دخترم تاج سرم خیلی دوست دارم نازنینم بهت افتخار میکنم
برای روزهای خوبت دعا میکنم
روزهای خوب تو ربط عجیبی دارند به حال خوب من .....
: آوینا عسلی تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 7 روز و 22 ساعت و 7 دقیقه و 56 ثانیه سن دارد :.