آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

عروسکم 6 ماهه شد + واکسن 6 ماهگی

1392/5/21 14:10
نویسنده : شقایق
360 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی 6 ماهگیت مبارک فدات شم خیلی دوست دارم 

ماهکم امروز قراره واکسن بزنی بابایی رفته دانشگاه وقتی برگشت میبریمت بهداشت الانم مثل فرشته ها خوابیدی وااااای که اصلا دلم نمیاد ببرمت دارم نقشه میکشم که به پات بی حسی دندونت بزنم تا که کمتر دردت بگیره ایشالا زود تموم میشه تا 6 ماه دیگه راحت میشی

خورشیدکم فردا که حالت خوب شد برات یه جشن کوچولو میگیرم فدات شم

 


 بلاخره واکسن 6 ماهگی

امان از واکسن و استرس و استامینوفن و تب سنج
روز چهارشنبه (92/2/4 ) که خوشکلم 6 ماهه شده بود و باید میرفتیم بهداشت برای چکاپ و واااااااااکسن از صبح دلم اشوب بود قطره استامینوفنم تایلانول برات گرفته بودم که دفعه های قبل از این نداده بودم خلاصه فکرم مشغول کرده بود تو اینترنت خوندم که خوبه اما بازم دل نگرون بودم ساعت 8 به دکتر خانوادگیمون زنگ زدم اون خیالمو راحت کرد شما هم حسابی خوش اخلاق بودی و کلی میخندیدی  دل منم بیشتر میسوخت بابایی ساعت 10:30 اومد قطره استامینوفن بهت دادم توی وبلاگ بعضی از دوستان خونده بودم اب قند قبلش خوبه اما شما چون تا حالا نخورده بودی دوست نداشتی و نخوردی ساعت 11 رفتیم بهداشت اول قد و وزن و دور سرت اندازه گیری شد که خدا را شکر خوب بود و از اونجایی نازگل مامان دیگه باید غذای کمکی بخوره یکم توضیح دادن و بعد نوبت واکسن رسید من شما رو دادم بغل بابایی که حسابی هم دست و پاشو گم کرده بود و خودم بدو بدو رفتم تو حیاط بهداشت الهی بمیرم صدای گریه کردنت تا اونجا اومد وقتی برگشتم بابایی بغلت کرده بود و شما هم زار زار گریه میکردی گرچه حال من و بابایی هم بهتر از شما نبود واااای که چه لحظه بدی بود سوار ماشین که شدیم فورا بهت شیر دادم قربون دختر صبورم برم که اروم شد وقتی رسیدیم خونه کمپرس یخ گذاشتم شما هم اول بازی کردی و بعد خوابیدی عصر یکم نا ارومی کردی برات کیسه ابگرم گذاشتم و هر 4 ساعت استامینوفن بهت دادم قربونت برم خیلی ادا داری قطره رو به زور میخوری عصر رفتیم بیرون و سرگرم شدی شام بیرون خوردیم و ساعت 11 اومدیم خونه بیقرار بودی ولی خوابیدی ساعت 3 بهت قطره دادم دیگه نمیخوابیدی کلی طول کشید صبح دوباره بیدارت کردم که بهت قطره بدم که کلی غر زدی القصه ما خوشحال که دخترمون واکسن زد و راحت شده و شدیم اما !!!!!!

صبحم حالت خوب بود با این وجود برات کیسه ابگرم گذاشتم ناگهان ساعت 1 خانمی تب کردی الهی فدات شم وقتی تن داغت به تن سرد و یخ کرده من میخورد دلم میخواست بمیرم تند تند تبتو اندازه میگرفتم و پاشورت میکردم تبت به 38.6رسیده بود منم خیلی ترسیدم که خدا را شکر تبت پایین اومد ولی من دست بردار نبودم و تا میتونستم پاشورت کردم حسابی مامانی رو ترسوندی عزیزم ایشالا همیشه سالم باشی
 دیروز خاله جون شبنم طبق معمول ما رو شرمنده کردن و عروسک خوشکل به شما هدیه دادن عمه جونی کیمیا نیز زحمت کشیدن و خرس به شما هدیه دادن و شما از هر دو تاش خیلی خوشت اومد ممنون از لطفشون
 
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پويا كوچولو
5 اردیبهشت 92 16:07
مامان فداكار تو با اينهمه هوش و استعداد ، با اينهمه خلاقيت چرا اينجا موندي؟
خانم دكتر مواظب باش دست گل آب ندي
(جريان داروي بي حسي دندونا رو ميگم)


بهار(مامانی شهراد)
5 اردیبهشت 92 16:55
سلام گلمماشالا فرزند زیبایی دارینخوشحال میشم با هم دوست بشیمپیش ما هم بیا