آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

پیشرفتهای 13ماهگی عشقم

1392/9/17 15:53
نویسنده : شقایق
462 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دلبر شیرین مامان و دوستای مهربونمون ایام به کام همگی ماچ

دختر خوشگلم هر چی از ناز و اداهای دخترونت بگم کم گفتم وای که تو خیلی عاقلی گاهی توی کارا و حرکاتت میمونم که چطوری امکان داره فسقلی 13 ماهه کوچولو به این شدت درک و فهمش بالا باشهعینک

شناختت نسبت به اطرافت خیلی بیشتر شده دیگه راه اتاقتو بلدی وقتی بهت میگم برو توپت بیار خوب میدونی کجا باید بری تشویق

اطرافیان و خوب میشناسی وقتی بپرسیم خاله و عمه و عمو و دایی کجان بهشون نگاه میکنی چند شب پیش جفت مامان جونا خونه ما بودن عمه ازت پرسید مامان جون کجاست نفس باهوشم با دستاش هم مامان عفت و مامان محبوبه رو نشون داد

کفشتو میشناسی وقتی بهت میگم دخترم بشین کفش پات کنم پاتو میاری جلوبغل

وقتی ازت میپرسیم لبات بهمون نشون بده دستتو رو لبای خوشگلت میذاری قلب

وقتی بهت میگم بیا برات خاله ستاره بذارم با سرعت میای جلو تلویزیون نمیدانم خوبه یا بد اما خیلی علاقه داری و روزی چند بار سی دی های مختلف تماشا میکنی عاشق کلیپ تولد 1 سالگیت هستی و کلی ذوق خودت میکنی و با اهنگ تولد مبارکش قر میدی فدات شم کلی تو قر دادن پیشرفت کرده بودی برای جشن تولدت خودت بیشتر از همه قر دادی البته با همراهی مامان شقایقت خلاصه چون چند تا مراسم پشت سر هم داشتیم حسابی روی دور افتاده بودی اما بخاطر ماه محرم یکم قر دادنت ریز شده مژه

تازگیها وقتی خیلی شاکی میشی یه بند میگی عمه بخیالت میتونی ما رو از خواهرشوهر بترسونی که البته سخت در اشتباهی ما بیدی نیستیم که با این بادا بلرزیم زبان (اره جون خودم)

امان از وقتی چیزی بخوای و نتونی خودت برداری وای اینقدر اونجا وایمیسی و با انگشت نشون میدی و میگی اون تا مجبور بشم بخاطر رعایت حال صاحب خونه و اینکه اگر در این سوز سرمای زمستانی از این خونه بیرونمون کنن برای ادامه حیاطمون جایی رو نداریم مجبورم بر خلاف خواسته قلبیم  بهت بدم کلافه

عادت کردی راه میوفتی میری توی اشپزخونه و راست میری سر سطل اشغالی دیروز توی سطل باتری پیدا کردی شما هم عاشق باتری ......خوشحال برداشتی داشتی میرفتی که مچت و گرفتم باتری و ازت گرفتم دستت شستم و بردمت تو اتاقت گذاشتمت تو استخر توپ و خودم برگشتم پی اشپزیم یکم غر زدی و برگشتی دوباره توی اشپزخونه منم تا اومدی داخل برات اخم کردم فدات شم دیگه جلو نیومدی خوب بهم دقت کردی بعد شروع کردی به جیغ کشیدن و غر زدن منم خندم گرفته بود یهو زدم زیر خنده اقا دیگه پررووووو شدی دوباره رفتی سر سطل اوضاعی داشتم باهات اوه

از شاهکارتم بگم دیروز صبح من رفتم توی حیاط wc وقتی برگشتم شما در و قفل کرده بودی وای فقط خدا میدونه چی کشیدم خیلی هول شدم مجبور شدم شیشه رو بشکنم و شما هم پشت در بودی و توی هر کدوم از دستاتم یه تیکه شیشه گرفته بودی منم عجله کردم دست خودم زخمی شد ولی خدا را شکر دست شما چیزی نشد شبش از ترس خوابم نمیبرد همش فکر میکردم وقتی شیشه رو شکستم چقدر خدا بهم رحم کرده که به شما اسیبی نرسیده ایشالا همیشه خدا پشت و پناهت باشه شیطون من در نتیچه ما تصمیم گرفتیم اصلا  wc نریم والا چاره چیه آخ

و دیگه اینکه دندون درد امانمو بریده منم ترسو نمیدونم چکار کنم اخه علاوه بر ترس من بد دلم و از دندونپزشکی بدم میاد حالم به هم میخوره حالا موندم یه لنگه پا نمیدونم چکار کنم بلاخره مجبورم برم اما تحملش خیلی برام سخته استرس

2 هفته پیش مادربزرگ بابا فوت شد برای مراسمش وقتی بغلم بودی و من گریه میکردم شما دستاتو میکردی تو چشمم جالب بود که متوجه میشدی که چشمای من فرق کرده دختر تیز بین من

یه چیز جالبم تا یادم نرفته بگم دیشب خونه مامان محبوبه بودیم من و عمو کسری با هم شوخی میکردیم یهو عمویی منو هل داد ما هم ظریف و ناتوان ولو شدیم رو زمین الهی قربونت برم شما شروع کردی به گریه وای هممون تعجب کردیم افرین دختر نازم که هوای مامانو داری یادم باشه یه هدیه خوب برات بگیرمنیشخند

الانم عشقم راحت خوابیده قربونت برم فرشته من

من و دل هم نفسیم

با نفس خیال تو

نفسم

هم نفسم

هر نفسم

فدای تو ..................

 

 

 

قربون نگاه مهربونت 

اینم از دوست جونیا آوینا جونم و سوشیان طلا و کبریا ملوسه

 

 آوینا عسلی تا این لحظه 1 سال و 1 ماه و 13 روز و 5 ساعت و 56دقیقه و20ثانیه سن دارد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

معصوم/مامان جان جان فاطمه
17 آذر 92 23:35
سلام عزيزم كجايي مادر چشم ما به وب شما خشكيد از بس اومديم و رفتيم كامنت هم گزاشتيم اي ماشاا... اين جوجه اويناي خودمونه اين قدر خانم شده گزاشتي عروسش كني بعد بياي عكس هاش رو نشون ما بدي ماماني رمز بده لطفا تا عكس هاي خوشمل نانا رو ببينم سلام عزیزدلم فدات شم لطف داری خانمی رمز برات فرستادم ولی الان میام دوباره بهت میدم گرچه خود وبلاگ کلی از عکسا رو حذف کرده
مامان امیررضا
18 آذر 92 2:01
عزیزم ماشالا حسابی شیطون شدی. بله خاله جون خیییییلی زیاد
سمیرا
19 آذر 92 1:52
سلام سلام خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ وای چه خوب که اومدی کلی دلم برای تو و آوینا تنگیده بود.تولدش هم مبارک انشا/// 120 ساله بشه.ماشاا... خیلی خانم شده.ولی عکسهای تولدش واسه من باز نشد فقط عکس کارتها و تزیینات بود سلام عزیزم مرسی فدات شم سوشیان گلی چطوره خوبه ممنونم لطف دارید سمیرا جونم خود وبلاک بیشتر عکسا رو حذف کرده
ماماني كسرا
20 آذر 92 9:20
سلام خانم خانما به به چه دخمل باهوشي نازي داريد شما ماشالله خدا حفظش كنه اين ملوسك ما رو[ماچ ممنون عزیزم لطف داری فدات
مامان محمدصدرا
21 آذر 92 8:58
الههههههههههههههههههههههههی نفسم چقده هزارماشاالله شما باهوشی شیرینم مرسی عزیزم ممنون لطف دارید