عزیزترینم در اواخر 11ماهگی
سلام به خانم ناز خودمممم
وروجک شیرین زبونم کلی پیشرفت کردی گوشی رو میذاری رو گوشت و میگی الو بابا دردر
مدام درب حمام نشستی و میگی اب با (اخه وقتی میخوام ببرمت حمام بهت میگم بریم اب بازی)
و بیشترین کلامت اب یا شیر
قدم برداشتنت بیشتر شده اما گاهی خیلی عجله میکنی و قدمهای بزرگ برمیداری واسه همین خیلی کنترل نداری عزیزم اخه هنوز اول راهی نانازم
دیشب که درگیر اسباب کشی بودیم و کلی کار داشتم دنبالم می اومدی و میگفتی به به برگشتم خونه مامان جون و برات غذاتو گرم کردم در کمال تعجب خوردی الهی بمیرم من انقدر مشغول اسباب کشی بودم که ازت غافل شدم ببخش فدات شم
مخصوصا که من دارم بساطم و بعد از 2 سال باز میکنم اخه من اول حاملگی هم حالم خیلی بد بود هم به شدت از خونمون متنفر شده بود و اصلا نمیتونستم اونجا بمونم از تنهایی هم میترسیدم واسه همین بساط و جمع کردیم و مزاحم مامان جون شدیم وسایلا رو توی سوئیت مامان جون گذاشتیم و خودمون بالا در خدمت مامان جون بودیم واسه همینم همشون نیاز به شستن داشتن و مجبور شدم همشون و بشورم و خشک کنم و جا بدم با وجودی که مامان جون و خاله شبنم و عمه کیمیا و مامان محبوبه و دایی محمد و بابایی خیلی کمک دادن اما بازم از خستگی دارم میمیرم هنوزم کلی کار مونده و از همه بدتر اونجا اینترنت ندارم اما سریع اقدام میکنم البته میتونم با گوشی بیام ولی سخته
کلی عکس داری که الان وقت نمیکنم برات بذارم بعد میذارم
دوستای گلم همتون دوست دارم نمیدونم دیگه کی اینترنتم وصل بشه اما با گوشی سعی میکنم بهتون سر بزنم به خدا میسپارمتون
آوینا عسلی تا این لحظه ، 11 ماه و 23 روز و 23 ساعت و 23 دقیقه و 26 ثانیه سن دارد :.