مرسانا جون از راه رسید
قراره فردا یه دختر دایی ملوس گیرم بیاد زندایی ام میگه خیلی نازه البته فکر نکنم به پای من برسه (یادتون که نرفته من خودشیفتگی دارم ) من خیلی خوشحالم که یه همبازی گیرم میاد خیلی هم دوسش دارم و برای دیدنش هیجان دارم ولی از شما چه پنهون یه کم استرس دارم وآاااااای نکنه دیگه کسی منو تحویل نگیره نگرانم نگران
نه شوخی کردم دختر دایی جون خودمه
دیشب با مامان جون رفتیم پیش مرسانا و خاله فروغی خیلی خوش گذشت دختر دایی جونی حسابی خانمی کرد و از ما پذیرایی (اره جون عمش)
فداش بشم که حسابی دردری شده و عصر که میشه دیگه خونه بشین نیست و باید پرنسس مرسانا را توی ماشین بذارن و بچرخونن وای که نمیدونی چقدر ناز گریه میکرد ادم کیف میکرد
القصه که شب خوبی بود دلمون حسابی براش تنگیده بود میخواستیم یه لقمش کنیم ولی از باباش ترسیدیم جای بابا امینی خیلی خالییییییی
اینم روایت تصویری از عزیز دل عمه شقایق