مامان شدن عروسکم برای عروسکش !
سلام عسل من
دخترم دیروز یکی از عروسکات که قبلا مامان جون عفت برات هدیه اورده بود افتتاح کردی و کلی عاشقش شدی و خودت بدونی که ما بهت بگیم صداش کردی ناناز گاهی هم بهش میگفتی عزیزممممم مهربون با احساس من ماشالا به این همه شیرین زبونی
نانازو سخت توی بغلت گرفتی و فشردیش بهش به به دادی اب دادی بعد هم که وقت خوابش شد توی بغلت انقدر کل خونه چرخیدی تا خواب رفت بعد خیلی اهسته گذاشتیش رو زمین و به من اروم گفتی هیسسسسسس خـــــــــــــــوابه !!!!
عصرم که بابا سجاد مهربون اومدن و میخواستیم بریم گردش بدو بدو ناناز و بغل کردی و با خودت اوردی قربونت برم که انقدر قلبت بزرگ و پاکه و از جنس خداست
الهی قربونت برم من که انقدر قشنگ بازی میکنی
اینجا تند تند تکونش میدادی من هیچوقت برای خوابوندنت اینکارو نکردم انگار تو از من خیلی بیشتر بلدی مادری کنی وقتی برای ناناز اینکارا رو میکردی من کلی شرمندت شدم
اینجا ناناز خوابش برده و گلم به ما میگه هیسسسسس دستای قشنگتم میذاری رو بینیت
عروسکم عروسکشو خوابوند خیالش راحت شد داره اجازه میگیره که بره توی استخر توپش فدات شم من
خدا حفظت کنه ماشالا این روزا خیلی شیرین شدی البته شیرین بودی شیرین تر تر تر تر شدی
دختر یعنی زندگی محبت مهربونی اعتماد عشق و وفا
خدایا به دستای مهربون خودت میسپارمش همیشه نگهدارش باش