آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

همیشه بیادت شادمانم ........

1393/2/23 8:47
نویسنده : شقایق
307 بازدید
اشتراک گذاری

من هیچ حرفی برای گفتن ندارم چون پدر من بت کده من سالهاست زیر آوارها خاک اروم گرفته اما من

بعد از گذشت این همه سال نتونستم اروم بشم

 

چه تلخ است نبودنت

 

بابای عزیز و دوست داشتنی من با وجودی که هیچ یاد و تصویری ازت تو ذهن خستم نیست اما انقدر از خوبیهات شنیدم که همون مرا بس

 

پروازت بی خطر و بالهایت سالم از پرواز چندین ساله ات 

 

قدرت تایپ کردن ندارم. روزگار برام به سختی میگذره . اونقدر سخت که برای همه کسانی که نوشته هامو میخونن آرزو میکنم هیچ وقت تجربه اش نکنن.

 


 

 

پدر شوهر عزیزم روزت مبارک یادش بخیر اون سالهایی که میومدیم خونتون و شما با اون لبخند شیرینت ازمون استقبال میکردی چقدر دلم برای اون روزا تنگه هنوز باورم نمیشه نیستی اخه مهربونیت هنوز بعد از گذشت 2 سال از لحظه لحظه های زندگیمون پاک نشده و هرگز پاک نخواهد شد هنوز باورم نشده که رفتی

 

اونقدر از خدا گله دارم که زبانم قاصره .........


هر چقدر از خوبی بابای نازنینم بگم کمه. همیشه به پدرم نازیدم و همیشه بهش افتخار کردم. باز هم بهش مینازم و افتخار می کنم. فقط اینو مطمئنم که خدا هم تحمل موندن انسانهای خوب و بی آزار و خاص رو نداره.

پدر من سالم بود . کاملا سالم و سرزنده. یک انسان آرام و صبور که لبخند زیباش چاشنی همیشگی چهره مهربانش بود. هیچ وقت و هیچ وقت و هیچ وقت در تمام زندگیش صدای بلندش رو نشنیدیم و نشنیدن . پدرم راه رفت و بذر عشق پاشید . عاشق بود و عاشقانه زندگی کرد. خدا دیگه تحمل نداشت ببینه قلب مهربونش باز هم بتپه و به اطرافیانش عشق بده. به ثانیه از حرکت نگه داشت و عزیز دلم پر کشید...

این 5 سال اونقدر برای من پدری کردی اونقدر در حق من خوب بودی که من فراموش کرده بودم که سالها نبود مردی تو زندگیم به اسم بابا کم بوده هر بار که صدات میکردم بابا گوشامو تیز میکردم برای شنیدن جواب و حالا مدتهاست که دارم با بغض صدات میکنم اما هیچ جوابی نمیشنوم .........
بابا تو همیشه مهمون نواز بودی همیشه وقتی میومدیم پیشت ازمون استقبال میکردی اما حالا مدتیه که نیستی و چقدر سخته تحمل اون خونه بدون تو عزیزم رفتنت هممونو از پا دراورد

خسته ام خیلی خسته .............

کیمیا جونم که امروز با ذره ذره وجودم درکش می کنم

پسندها (2)

نظرات (1)

نهال
22 اردیبهشت 93 20:05
سلام روز پدرو به بابای آوینا تبریک بگو
شقایق
پاسخ
ممنونم عزیزم همچنین به بزرگ مرد شما